در حال بارگذاری ...
...

مهمترین دلیلی که از نمایشنامه‌ها و داستان‌های جدید ایرانی استفاده نکردم، این است که اکثرشان فاقد کاراکترهای قوی هستند. داستانی‌ مانند"حسن کچل" دارای یک فرمول خاص، با شخصیت محکم و تعریف شده‌ای است که هیچ وقت قدیمی نمی‌شود.

مهمترین دلیلی که از نمایشنامه‌ها و داستان‌های جدید ایرانی استفاده نکردم، این است که اکثرشان فاقد کاراکترهای قوی هستند. داستانی‌ مانند"حسن کچل" دارای یک فرمول خاص، با شخصیت محکم و تعریف شده‌ای است که هیچ وقت قدیمی نمی‌شود.

اشاره:
امیر مشهدی‌عباس یکی از نویسندگان و کارگردانان مطرح و پرکار حوزه تئاتر کودک و نوجوان است. او از سال 1375- از 16 سالگی- کارش را در این حیطه با اجرای نمایش"لانه" آغاز کرد و تا به حال نمایش‌هایی چون"بارون بارونه"،"دوباره باز بارون می‌آد"،"تنها در خانه"،"بادکنک‌ها"،"کچل‌کچل کلاچه" و"شکارچی و پرنده" را اجرا کرده است. این روزها نمایش"ملک جمشید" از این کارگردان در تالار هنر روی صحنه است.
شما از قصه‌هایی چون"دختر کبریت‌فروش" یا"جک و لوبیای سحرآمیز" استفاده کردید که متعلق به نسل خودتان است و یک جور برای نسل شما تداعی کننده خاطرات دور و شیرین است، اما نسل کودک و نوجوان جدید با داستان‌های دیگری مواجه‌اند، حتی دیگر این داستان‌ها در ردیف کتاب‌های انتشاراتی کودک و نوجوان هم قرار ندارند و کارتون‌هایشان هم در تلویزیون پخش نمی‌شود، می‌خواهم بگویم نسل کودک و نوجوان امروزی با این داستان‌ها بیگانه‌اند.
دو تا مسئله وجود دارد، اولاً پدر و مادری که بچه را به تئاتر می‌آورند، حتماً از قبل به گوش دادن قصه عادتش داده‌اند و حتماً هم قصه‌هایی را برایش گفته‌اند که از دوران کودکی‌ شنیده‌اند. با توجه به این مسئله 80 درصد تماشاگرانی که به دیدن نمایش من آمده‌اند، با این قصه‌ها آشنا بودند، من معمولاً پس از پایان نمایش با تماشاگرانم گفت‌وگوی کوتاهی دارم که آیا نمایش را متوجه شده‌اند؟ فهمیدم که 80 درصد آن‌ها قبلاً این قصه‌ها را شنیده‌اند. دومین مسئله این است که در بطن نمایش قصه "دختر کبریت فروش" و"جک و لوبیای سحرآمیز" تعریف می‌شود. بنابراین فکر نمی‌کنم که لطمه خاصی به نمایش وارد شود؛ چرا که قصه‌ها برای تماشاگران دوباره تعریف می‌شود.
چرا از قصه‌ها و نمایشنامه‌های موازی با نسل جدید استفاده نکردید؛ داستان‌هایی که دغدغه‌های کودکان و نوجوانان امروزی را هم در خود داشته باشد؟
مهمترین دلیلی که از نمایشنامه‌ها و داستان‌های جدید ایرانی استفاده نکردم، این است که اکثرشان فاقد کاراکترهای قوی هستند. داستانی‌ مانند"حسن کچل" دارای یک فرمول خاص، با شخصیت محکم و تعریف شده‌ای است که هیچ وقت قدیمی نمی‌شود. هر بار با یک نگاه خاص، این داستان تعریف می‌شود و هر بار هم نکات جالبی دارد. کارکترهای جذاب نسل امروز کارکترهای مانند دی جیمون، بتمن، هری‌پاتر و... هستند، اما مشکل نویسنده‌های ما این است که وقتی در صددند کاراکترهای جدید بسازند، کاراکترهای بدون ریشه و شناسنامه از آب در می‌آیند. به اضافه اینکه از بعد روانشناسی نویسنده‌ها و کارگردانی‌های کودک چندان اطلاع روانشناختی از کودکان و نوجوانان این دوره ندارند.
در اینجا معمولا کسانی در حوزه تئاتر کودک و نوجوان کار می‌کنند که می‌خواهند تجربه‌های اولشان را از صحنه و کارگردانی کسب کنند. منظورم بر این است که اساسا تئاتر کودک و نوجوان به نظرشان می‌رسد که یک کار دم‌دستی در تئاتر برای این طیف روی صحنه بیاورند. به همین دلیل هم اکثر شخصیت‌هایی که خلق می‌شوند، سست و بی‌ریشه‌اند و معیارهای قهرمان شدن را ندارند. به همین دلیل من بهتر دیدم که از شخصیت‌های قدیمی محکم استفاده کنم و از طریق آن‌ها داستان جدیدی را خلق کنم. من نمایش ملک جمشید و بازیگر تعزیه را در دومین جشنواره تئاتر کودک و نوجوان که به همت سازمان فرهنگی- هنری شهرداری برگزار شد، اجرا بردم که جایزه برگزیده نویسندگان کودک راه هم گرفت. به همین دلیل می‌خواهم بگویم که وقتی کارکترهای جذاب و قوی نداریم، بد نیست که از کارکترهای قدیمی با خلق داستان جدید استفاده کنیم. چون بزرگترین رسالت ما این است که خوراک مناسبی را برای کودکان و نوجوانان فراهم کنیم، این‌ها طیفی از تماشاگران تئاتر هستند که هر آن‌چه را می‌بینند، می‌پذیرند و بعد در جاهای دیگر منعکس می‌کنند. بنابراین باید خوراک خوبی به آن‌ها تعارف کرد. در کل خودم از این اجرا راضی هستم.
شما به کاراکترهایی مانند بتمن، هری‌پاتر و... اشاره کردید. به نظرتان هیچکدام از این‌ها نمی‌توانست در صحنه تئاتر ما برای کودک و نوجوان امروزی جذاب باشد؟
مسلماً می‌توانند! مثلا کاراکتر مرد عنکبوتی آنقدر قوی در جهان خلق شده که هر جا می‌تواند حضور داشته باشد. در تئاتر، سینما و داستان. برای جواب به این سئوال بهتر است خاطره‌ای را بگویم. در سال 75 من اولین کار حرفه‌ای‌ام را به نام لانه که درباره روابط فلسطینی‌ها و اسرائیلی‌ها بود و در نمایش به شکل تمثیلی از عروسک‌های کبوتر و کلاغ استفاده کرده بودم، برای شورای بازبینی به اجرا بردم. آن‌ها در پایان گفتند، خوب است، اما نمی‌توانیم اجازه اجرا بدهیم چون کلاغ‌ها آنقدر جذاب شده‌اند که دیگر ما کبوترها را فراموش می‌کنیم.
به همین خاطر من که دغدغه‌ام نشان دادن شخصیت‌ ملک جمشید به مخاطب بود، اگر این داستان را در کنار شخصیت‌های مانند هری‌پاتر و... می‌آوردم، مسلماً ملک جمشید که چندان کاراکتر نمایش قوی نیست جذابیت خود را از دست می‌داد. دغدغه من مطرح کردن فرهنگ ایرانی به مخاطبانم بود؛ مخاطبی که در جاهای دیگر اصلا یا کمتر شانس آشنایی با ملک جمشید را دارد. بنابر این باید از داستانی‌هایی در کنار ملک جمشید استفاده می‌کردم که جذابیت شخصیتی‌اش فراموش نشود.
چرا از بین شخصیت‌های ایرانی، ملک جمشید را انتخاب کردید؟
من ملک جمشید را سال 80 نوشتم که تا به حال چهار بار بازنویسی شده. این نمایش سال 82 در جشنواره تئاتر کودک و نوجوان شرکت کرد و به همراه چهار نمایش دیگر از تهران در بخش مسابقه جشنواره تئاتر کودک و نوجوان که در گچساران برگزار می‌شد، راه یافت. اما به دلیل اینکه جشنواره مذبور از لحاظ کیفی در جایگاه قابل قبولی قرار نداشت، من و دیگر گروه‌های نمایشیِ تهران، از حضور در جشنواره اعلام انصراف کردیم و بعد از آن هیچ‌کدام اجازه اجرای عمومی نگرفتیم .. تا اینکه در جشنواره تئاتر کودک و نوجوان سال گذشته، دوستان به ما لطف داشتند و خواستند نمایشی را برای اجرا معرفی می‌کنیم. ما هم این نمایش را معرفی کردیم که چند جایزه در بخش‌های کارگردانی، بازیگری و نویسندگی گرفت.
من قبلا نمایش‌های ایرانی زیادی کار کرده‌ام. در زمان اجرای ملک جمشید هم طرح هفت قصه‌ ایرانی را داشتم، اما قرعه به نام ملک جمشید افتاد.
پیوند چند قصه خارجی با ملک جمشید چه کارکردی برایتان داشت؟ و چه امکاناتی را در اختیار شما می‌گذاشت؟
همانطور که گفتم ما در صدد معرفی ملک جمشید به کودکان ایرانی بودیم، با انتخاب داستان‌های دیگر مانند"دختر کبریت فروش" فقط می‌خواستیم که عطر و بوی نمایشی به متن ملک جمشید بدهیم؛ چون از لحاظ نمایشی متنی کاملاً ضعیف و با شخصیت غیر نمایشی است. اصرار داشتم و دارم که شخصیت‌های ایرانی را به مخاطبانم معرفی کنم، و از کارگردانان این حوزه هم خواهش می‌کنم که روی قصه‌های ایرانی متمرکز نشوند. چون بچه‌های ما فرصتی برای شنیدن قصه‌های ایرانی نمی‌یابند... وقتی به خرید می‌روند، لباس‌هایی می‌خرند که روی آن‌ها عکس‌های بتمن و... است.
می‌دانیم که به لحاظ تصویر سازی تئاتر کودک و نوجوان ما بسیار عقب است که چطور کارگردان این حوزه می‌تواند کودکانی را که نسل کامپیوتر، پلی‌استیشن و هزار وسیله عصر فرا تکنولوژی دیگر هستند، به تماشای تئاتر ترغیبشان کرد؟ آیا اساساً می‌تواند با توجه به این کمبود همچنان تئاتر کودک را حفظ کند؟
ذات تئاتر کودک این است که با تماشاگرانش رابطه ناخودآگاه برقرار می‌کند. اما مستند تصویرسازی فقط مربوط به امکانات و بودجه می‌شود. من کارگردانی را سراغ ندارم که میل نداشته باشد کارهایش پر از تصویرهای خوب باشد. همه ما دوست داریم که تصویرهای جذاب و خلاق ایجاد کنیم، اما با توجه به امکانات و بودجه مجبوریم از حداقل‌ها به حداکثرها برسیم.
وقتی می‌خواهیم تصویرهای خوبی را ایجاد کنیم، باید دارای امکانات صحنه‌ای خوب و نور خوب باشیم. سال 82 موقعی که نمایش"بادکنک‌ها" را می‌خواستم به اجرا ببرم، قصد داشتم بازیگرم چهار متر از روی صحنه به هوا برود، هر کاری کردیم، موفق نشدیم، تا اینکه مجبور شدیم اهرم الاکلنگی سیاه رنگی را روی صحنه بیاوریم. همچنین امکانات خوب نوری هم نداریم، تئاتر کودک بسیار فقیر است. حالا اگر بخواهیم یک میلیون پول طراحی صحنه را بدهیم، 500 هزار تومان پول بستن نور و .... اصلاً قادر به روی صحنه بردن نمایش نخواهیم بود. وقتی بازیگری یک ماه از زندگیش را برای 300 هزار تومان اختصاص می‌دهد، من نمی‌توانم از دستمزد او کم کنم تا کارهای دیگری برای اجرایم انجام بدهم. مجبوریم با چنین وضعیتی کنار بیایم. فقط باید تلاش کنیم تا با چیزهای ساده، فضاهای خلاقانه‌ای ایجاد کنیم که باز هم جالب نیست. من حتی برای یکی از اجراهایم می‌خواستم از بازیگر سرشناس استفاده کنم. او برای 30 اجرا چیزی حدود پنج میلیون می‌خواست. قطعاً اگر او می‌آمد در سیر جذب علاقه‌مندان به تئاتر کودک مؤثر بود و تعداد بیشماری را می‌توانست به تماشا بکشاند، اما نتوانستیم چنین پولی را تهیه کنیم.